اینجا نارنگیس رو می‌خونید.



۴ روز اخیر انقدر خوش گذشت که وقتی یادش میفتم دلم میخواد بخندم! چنتا برنامه تفریحی افتاد پشت سر هم و ۴ روز متوالی بی وقفه داشتم خوش میگذروندم. خیلی ممنونم که دوستای خوبی دارم و اطرافیانم همونقدر که دوستشون دارم دوستم دارن که احساس تنهایی نکنم.

یکی از این چهار روز کنسرت علی عظیمی بود. انقدررر این کنسرت خوب بود که خدا میدونه. اینکه اطرافیان همه ایرانی بودن هم باحال تر بود! با چند نفر حرف زدم. ایرانیای آمریکا رو دوست دارم. البته خوب و بد مخلوطه! از کنسرت و علی عظیمی بگم. من خودم و کشتم انقدر که خوندم و انقدر که بالاپایین پریدم و رقصیدم! ما ردیف سوم بودیم. خیلی نزدیک به علی جون! یکی از آهنگا که تموم شد من شروع کردم به بلند گفتن: علی! علی! علی! . بعد کم کم همه گفتن! اینکه من شروعش کردم باعث میشه حس کنم آپولو هوا کردم:)))

بعد کنسرت با آدمای جدید حرف میزدیم و علی عظیمی اومده بود بیرون سی دی هاشو میفروخت و امضا میکرد و عکس میگرفت. ما هم رفتیم. کلیییی باهاش حرف زدیم!! درامرش یحیی بهم گفت که تو رو داشتم میدیدم سمت چپ بالاپایین میپریدی!:)) به علی عظیمی گفتم من وقتی دانشجو بودم ایران آرزوم بود بیام کنسرت تو، خیلی خوشحالم که بودم توی کنسرتت!! وااای از خودش بگم! انقدرررر خوش برخورد و خاکی بود که خدا میدونه! لبخند از روی لبش محو نمیشد! حتی زمانی که آواز میخوند لبخند داشت!! 

یکی از بهترین روزای زندگیم بود! یه حسی شبیه اینکه دیدی به آرزوت رسیدی!؟


میتونه بین چیزی که میخوای باشی و چیزی که هستی خیلی فرق باشه و هیچوقت نتونی اون چیزی که میخوای باشی بشی.

نه اینکه وما چیزی که میخوام باشم بهتر باشه از چیزی که هستم. فقط یه عوامل بیرونی باعث شده من اون چیزی که میخوام بشم رو خیلی ستایش کنم. واضح تر بگم. من خیلی دوست داشتم توی زمینه ام، تیوریدیکال کار کنم. چون مال آدمای باهوشه! و البته با اوضاعی که هست با هوش مصنوعی فکر میکنم تنها چیزی که واسه سالای آینده جواب بده همین باشه. ولی اصلا وقتی پیپر تیوری میخونم یا درس میخونم توش بهم لذت نمیده. چرا تا یه حدی خیلی هم جذابه. ولی اینکه خودم بخوام تیوری تولید کنم،(؟!) نه خیلی داغون تر از این حرفام. ینی باید تموم وقتم رو صرفش کنم. نمیدونم ارزشش رو‌ داره یا نه؟ هرچند من خیلی وقت هدر میدم. این سه روزه شاید روزی چهار ساعت لست آو آس بازی کردم. البته داستانش واقعا رفته روی مخم و همش میخوام تموم شه.

راستش الان که دارم مینویسم دارم بهتر میفهمم اوضاع رو. ۶ ماه پیش که موزیکو‌ شروع کردم خیلی بازخورد خوبی گرفتم. الان سومین آهنگم ۶۲۰۰ بار پلی شده. اما ولش کردم. یه ماهه هیچ کاری براش نکردم. و بهونه ام اینه که پی اچ دی خیلی سنگینه. اما این میزان وقتی که دارم هدر میکنم وحشتناکه. خیلی کندم خیلییی کند. نیم ساعت درس میخونم بعدش میرم یللی تللی. قضیه اینه که فرصتامو دارم راحت از دست میدم. فرصت تیوری (!) و فرصت موزیک.  الان توانشو دارم، بازار درس و آهنگ داغه، همه چیز فراهمه. و من دارم خیلی راحت از همه چیز میگذرم.

انگار یادم رفته که سه سال پیش که شروع کردم کد زدن یاد بگیرم چقدر برام آزار دهنده بود. فکر میکردم واسش ساخته نشدم. ولی مجبور بودم زور بزنم. اصلا کار با دیتا رو بلد نبودم. و الانم تیوری مث همینه. موزیکم مث همونه. من تا یه حد متوسط و سطحی از هرچیزی رو یاد میگیرم، بعدش که باید به خودم فشار بیارم که توی اون موضوع عالی بشم، یهو دست میکشم از تلاش. خب این احمقانه ست.

مشکل اینجاست زود حوصله ام سر میره. اصلی ترین مشکل من اینه که صبور نیستم. باید صبور باشم.

بنابراین درسته الان بین اون چیزی که میخوام باشم و چیزی که میتونم به آسونی باشم خیلی فاصله ست. و اون چیزی که میخوام باشم وما از چیزی که میتونم باشم بهتر نیست. اما باید اول تلاش کنم که مطمین شم نمیتونم اون چیزی که میخوام باشم بشم، مگه نه؟


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها